گل پسرا
یه روز صبح وقتی بیدار شدم دیدم مهیار بیدار شده . آروم بغلش کردم از اتاق بردمش بیرون . یه ساعتی گذشته بود . داشتم از جلو اتاق رد می شدم متوجه شدم مهدی سر جاش نیس . وقتی رفتم توو چی دیدم ؟ مهدی غلت خورده بود رفته بود زیر تخت . پتوش هم افتاده بود رو صورتش . با یه چشمش که بیرون بود آروم داشت نگام می کرد . سوژه افتاده بود دستم . سریع دوربین و آوردم و ازش فیلم گرفتم .
نظرات شما عزیزان: